تمایز اندیشه پیشرفت با نگاه‌های تجربی
کد خبر: 4085077
تاریخ انتشار : ۲۱ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۶:۴۵
احمد رجبی تشریح کرد:

تمایز اندیشه پیشرفت با نگاه‌های تجربی

عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه تهران گفت: اگر مفهوم پیشرفت را دارای بار ارزش‌شناختی و نوعی وجه کیفی بدانیم با نگاه تاریخی به فلسفه مواجه هستیم و می‌توان دو عنصر مهم را در مورد این نگاه به پیشرفت برشمرد که یکی خصلت کل‌گرایانه و دیگری نوعی اندیشه غایت‌شناسانه و به تعبیری فرجام‌شناختی در مورد سیر تاریخ است.

احمد رجبی

به گزارش خبرنگار ایکنا، احمد رجبی، عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه تهران، امروز دوشنبه 21 شهریورماه در مدرسه تابستانی «اندیشه پیشرفت؛ مباحثی در فلسفه، علم و تاریخ» که از سوی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار می‌شود با موضوع «هایدگر و اندیشه پیشرفت» سخنرانی کرد. در ادامه متن سخنان وی را می‌خوانید:
 
می‌توانیم بگوییم نوع نگاه هایدگر به تاریخ هستی شناسی، از یک سو نوعی پسرفت و از یک سو نوعی پیشرفت است و از سوی دیگر لزوماً ارتباطی با این دو ندارد. اما چگونه می‌توانیم بین این سه تلقی ارتباط برقرار کرده و تفسیر سازگاری در اندیشه هایدگر برسیم؟ شاید بتوان گفت هایدگر، قله سلسله متفکران پس از مرگ هگل است که فلسفه عصر جدید و پیامدهای آن را به معنای انحطاط می‌فهمید و در اندیشه پیشرفت، درست در نقطه مقابل عصر جدید ایستاده و این دستاوردها را ناشی از نوعی غفلت می‌داند که در مفهوم نهیلیسم به اوج رسیده است لذا وی در سودای بازگشت به اندیشه یونانیان باستان و شعر و هنر در مقابل فهم ما از تکنیک است.

تمایز اندیشه پیشرفت با نگاه‌های تجربی

وقتی می‌خواهیم درباره اندیشه پیشرفت صحبت کنیم به طور خاص باید هایدگر را در نسبت با دو فیلسوف بزرگ قرن بیستم بسنجیم که در وهله نخست هگل، رادیکال‌ترین فیلسوف پیشرفت و از سوی دیگر نیچه قرار دارد که به یک معنا در تقابل با اندیشه هگل، همه تاریخ فلسفه و عقلانیت مغرب زمین را انحطاط، فریب و دروغ و نادیده انگاشتن اراده به زندگی می‌داند. اگر مفهوم پیشرفت را دارای بار ارزش شناختی و نوعی وجه کیفی بدانیم با نگاه تاریخی به فلسفه مواجه هستیم و می‌توان دو عنصر مهم را در مورد این نگاه به پیشرفت برشمرد که یکی خصلت کل‌گرایانه و دیگری نوعی اندیشه غایت‌شناسانه و به تعبیری فرجام شناختی در مورد سیر تاریخ و معنایی است که به لحاظ فلسفی جست‌وجو می‌کنیم.
 
وقتی در مورد اندیشه پیشرفت سخن می‌گوییم آن را در یک تمایز از نگاه تجربیِ صِرف، لحاظ می‌کنیم یعنی قطعاً یک اندیشه و جهت‌گیری فلسفی را در تاریخ می‌بینیم و این در صورتی ممکن می‌شود که این سیر را ناظر بر یک غایت در نظر بگیریم. این همان چیزی است که تناظر عمیق اندیشه هایدگر و هگل را نشان می‌دهد؛ بدین معنی که تاریخ بشر از منظر هایدگر بسیار فراتر از مجموعه وقایع و حوادث تاریخی است بلکه تاریخ برای او برخواسته از یک خصلت هستی‌شناختیِ وجود انسان است یعنی تاریخ مبتنی بر ساختار و نحوه وجودِ انسان شکل گرفته است. هگل اسم این را تاریخ‌مندی می‌گذارد که در دل خود یک تکاپو و حرکت هستی‌شناختی در ساختار وجود انسان دارد اما هایدگر اسم آن را دازاین می‌گذارد. لذا ما برای مواجه شدن با موجودات نیازمند دغدغه‌ای هستیم که این رویارویی را ممکن می‌کند.

ظهور معنا در تاریخ

تاریخ عرصه ظهور معناست. یعنی معناداری که ذیل آن، انسان در مواجهه با موجودات، خودفهمی خودش را از زندگی محقق می‌کند بدین معنی تاریخ تحقق انضمامی و عینی طرح‌افکنی‌های انسان و تفسیر وی از معناداری زندگی در مواجهه با جهان است یعنی تاریخ عرصه امکان‌های طرح افکنی‌های انسان برای فهمی است که از موجود بودنِ موجودات در کل دارد. لذا لازم است نگاهی وحدت‌گرایانه به اندیشه بشری داشته باشیم و فلسفه را از آن حیث که فلسفه است دارای یک موضوع یگانه و واحد بدانیم. این همان چیزی است که هایدگر از آغاز تا انتهای اندیشه‌اش بر آن تأکید می‌کند. این موضوع واحد در فلسفه، همان پرسیدن از شرط آغازین و بنیادین است و این یگانه موضوع، همه تقدیر تمدن‌های بشری را به یک تقدیر یگانه که زندگی تکنولوژیک امروز ما باشد گره زده است و از این جهت تقدیر نوع بشر یکی است و تفاوتی از حیث فرهنگ‌ها وجود ندارد.
 
هایدگر در عین اینکه نگاه وحدت‌گرایانه به کلیت تاریخ و تاریخ اندیشه دارد و سیر آن را دارای مسیر خطی می‌داند در عین حال قائل به دوره‌ها و دوران‌ها است؛ بدین معنا که هایدگر دوران‌هایی را در تاریخ هستی‌شناختی از همدیگر تمایز می‌دهد که هرکدام از آنها ذیل مفاهیم بنیادین خودشان قابل طرح و پیگیری هستند و از سوی دیگر در عین این گسست‌های پارادایمی، در یک پیوستگی در نسبت با هم به سر می‌برند و در واقع نوعی پیوستگی در عین گسست را در اندیشه هایدگر در مورد دوران‌ها می‌توانیم مشاهده کنیم. هایدگر تاکید دارد تمایز هستی شناختی، یک عمل منطقی برای تحلیل مفاهیم نیست بلکه بر هر عمل ذهنی ما تقدم دارد و ما همواره ذیل این تمایز که از پیش اتفاق افتاده است می‌اندیشیم.

امکان طرح مجدد پرسش از وجود

کاری که هایدگر در تفسیر خود از تاریخ اندیشه انجام می‌دهد این است که سراغ مقاطع و دوران‌های مختلف تاریخ فلسفه می‌رود و می‌خواهد جست‌وجو کند که تا چه اندازه از این درک مبتنی بر وجود در تاریخ اندیشه دور شده و تا چه میزان به آن نزدیک شده‌ایم و در این مراحل، سیری از پیشرفت و پسرفت را مشاهده می‌کند. وی می‌گوید باید مفاهیم بنیادین را پیگیری و تحلیل و بازسازی کنیم تا خودمان را به سرآغاز اصلی برسانیم لذا وی تحلیلی دوگانه از تاریخ اندیشه ارائه می‌دهد. سطح اول، تاریخِ پسرفت یا انحطاط و سطح دیگر پیش روندگی در تاریخ اندیشه است. وی در مورد اندیشه باستان، به دازاینِ اسطوره‌ای اشاره می‌کند و می‌گوید این انسانِ اسطوره‌ای، تمایز خود با سایر موجودات را صورت‌بندی نکرده است و در آغاز فلسفه است که انسان خود را به مثابه نفس ناطقه درک می‌کند.
 
در جمع‌بندی باید گفت حال این سوال پیش می‌آید که چگونه این پیشرفت و پسرفت را سازگار کنیم؟ از نظر هایدگر با توجه به امکان طرح مجدد پرسش از وجود، تازه مسیر برای ما باز می‌شود برای اینکه بتوانیم تاریخ اندیشه را به نحو انتقادی بازسازی کنیم و امکان‌های اندیشه را از دل آن بیرون بکشیم. 
انتهای پیام
captcha