راز بعثت انبیاء(ع) تعالی انسان به فراعقل است
کد خبر: 3776494
تاریخ انتشار : ۰۸ دی ۱۳۹۷ - ۱۲:۲۲
غلامحسین ابراهیمی‌دینانی:

راز بعثت انبیاء(ع) تعالی انسان به فراعقل است

گروه اندیشه ــ چهره ماندگار فلسفه با طرح این پرسش که بهره انسان از هستی چقدر می‌تواند باشد، بیان کرد: انسان تا اندازه‌ای از هستی برخوردار می‌شود که خود را بسازد. کوه خودش را کوه نمی‌کند بلکه به این شکل آفریده شده است و همه موجودات نیز همین طور هستند، اما انسان به اندازه‌ای از هستی برخوردار می‌شود که خود را می‌سازد و اگر خود را نسازد از هستی بهره‌ای نخواهد برد.

به گزارش ایکنا؛ غلامحسین ابراهمی‌دینانی، چهره ماندگار فلسفه، شب گذشته، هفتم دی‌ماه، در برنامه تلویزیونی معرفت به شرح ابیاتی از دیوان وحشی پرداخت که این ابیات عبارت از «ز هر جا حسن بیرون می‌نهد پای، رخی از عشق هست آنجا زمین سای؛ نیازی هست هر جا هست نازی، نباشد ناز اگر نبود نیازی» هستند.

وی با اشاره به رابطه حسن و عشق بیان کرد: این رابطه مسئله مهمی است. عشق با حسن ارتباط دارد و عاشق اگر در معشوق حسنی نبیند عاشق نمی‌شود. بحث این است که در این رابطه دوطرفه اصالت از آنِ کدام است. آیا این حُسن است که منشأ پیدایش عشق می‌شود و یا برعکس؟ اما در اصل ارتباط تردیدی نیست.

ابراهیمی‌دینانی تصریح کرد: مرحوم وحشی‌بافقی اصالت را به حُسن می‌دهد. به این معنا که که حسن عشق را می‌آفریند. حافظ هم می‌گوید «در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد، عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد». تجلی حسن عشق را آفرید. اگر تجلی حسن حق نبود، عشق و محبت پیدا نمی‌شد. در این صورت است که عشق نیز حرارت دارد و عالم را می‌سوزاند؛ لذا وحشی اصالت را به حسن می‌دهد و ارتباط بین این دو برقرار می‌شود.

این مدرس برجسته فلسفه در ادامه بیان کرد: برای عبارت فارسی آن نیز ناز و نیاز را می‌توان به کار برد. ناز لغت عجیبی است و ترجمه آن نیز سخت است. از جمله لغاتی که در فارسی وجود دارد و ترجمه آن آسان نیست ناز و رند هستند. ناز کلمه مهمی در زبان فارسی و در مقابل آن نیز نیاز است. «زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم، ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم». پس ناز بنیادکَن است. کسانی که اهل ذوق هستند ناز را می‌فهمند، اما تعریف منطقی آن سخت است. در هر صورت رابطه بین ناز و نیاز و حسن و عشق مطرح است.

این چهره ماندگار فلسفه تصریح کرد: مرحوم وحشی‌بافقی می‌گوید که حسن است که عشق را می‌آفریند و ناز است که نیاز می‌آورد. تا اینجا اصالت با حسن و ناز است، اما حافظ می‌گوید «جلوه‌ای کرد رخش دید ملک عشق، عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد». جلوه رخ معشوق بی‌حد زیباست و نمی‌توان آن را اندازه گرفت. گفتیم که ناز، نیاز و حسن عشق می‌آورد، اما عشق در مُلک پیدا نشد بلکه در آدم پیدا شد و از اینجا حُسن استفاده را می‌کنم و می‌گویم که در بین موجودات عالم هستی انسان است که عاشق می‌شود. عشق ویژگی انسان است.

وی در ادامه با اشاره به ویژگی‌ها انسان بیان کرد: هیچ موجودی در عالم هستی شگفت‌انگیزتر از هستی انسان نیست، چون انسان عاشق می‌شود و عاقل است. فرشته عقل خالص است، اما انسان عقلی است که آمیخته به هزار شهوت و هوس است، انسان عقل محض نیست و هر چه بگویید در انسان وجود دارد. بیش از ۲ هزار سال است که انسان را به حیوان ناطق تعریف کرده‌اند، یعنی انسان حیوانی است که امتیازش به سخن گفتن و عاقل بودن او است. انسان از یک جهت حیوانیت دارد، اما عقل دارد و سخن می‌گوید. یکی از حکمای غربی حرف خوبی زده است و می‌گوید که بهتر است به جای اینکه بگوییم انسان حیوان ناطق است، عبارت ناطق حیوان را به کار ببریم.

ابراهیمی‌دینانی تصریح کرد: کسی که حیوان ناطق را مطرح می‌کند از حس به عقل می‌رود و از ملک به ملکوت سیر می‌کند. اول جسمانیت است و سپس به تعالی می‌رسد تا اینکه عقل محض می‌شود. این حکیم غربی منظورش این است که انسان از بالا به پایین می‌آید. انسان در ازل در علم حق تعالی بوده است و آن جنبه ملکوتی، عاقلیتش است که عاقلیت آن ملکوت انسان، به ناسوت می‌آید و حیوان می‌شود.

وی در ادامه افزود: هر دو به یک معنا درست است و عرفا در این مورد از سیر نزولی و سیر صعودی تعبیر می‌کنند. انسان سیر نزولی دارد که از ملکوت به این عالم آمده است و یک سیر صعودی دارد که از این عالم به ملکوت می‌رود. هر دو درست است، اما از پایین به بالا رفتن طبیعی‌تر است. ایمان نیز معنایش همین است. چندین تعریف برای ایمان شده است، اما ایمان به سوی تعالی به پیش رفتن است. به تعالی رفتن به معنای از پایین به بالا رفتن است و مؤمن نیز از پایین به بالا می‌رود.

این چهره ماندگار فلسفه تصریح کرد: مراد از بالا نیز بالای معنوی است، لذا انسان موجودی است که می‌توان گفت که از بالا به پایین آمده و یا اینکه از پایین به بالا می‌رود. سر بعثت انبیاء(ع) نیز این است که با تعلیمات خود انسان را از پایین به بالا ببرند تا انسان در حس فرو نماند، بلکه از حس به عقل و مافوق عقل برود.

ابراهیمی‌دینانی در ادامه بیان کرد: انسان همان طور که بدنش عجیب است، نفس ناطقه‌اش نیز عجیب است. انسان وقتی در مرحله حس قرار دارد، سعی می‌کند که همه چیز را به خود جذب کند که اقتضای حس است، ولی وقتی این انسان که دارای حواس است عاشق می‌شود در این حالت سعی می‌کند از خود رها شود و به بالا برود؛ لذا انسان هم می‌تواند کشش داشته باشد و هم رها شود. امور دنیوی را جذب می‌کند، اما یک مرتبه است که از خودی می‌گذرد و به ملکوت می‌رسد.

این مدرس برجسته فلسفه تصریح کرد: انسان در یک مرحله‌ای باید از خود رها شود که در این مرحله به حقیقت هستی می‌رسد. مطلب دیگر این است که هرچه در انسان فکر می‌کنیم زوایای جدیدی برای اندیشیدن به آن پیدا می‌شود. هر موجودی از هستی بهره‌ای دارد، یک شیر از طبیعت بهره‌ای دارد و بهره او نیز همین طبیعت است، اما انسان تا اندازه‌ای از هستی برخوردار می‌شود که خودش را بسازد. کوه خودش را کوه نمی‌کند بلکه کوه آفریده شده است و همه موجودات نیز همین طور هستند، اما انسان به اندازه‌ای از هستی برخوردار می‌شود که خود را می‌سازد. اگر انسان خود را نسازد از هستی بهره‌ای نخواهد برد.

ابراهیمی‌دینانی در ادامه بیان کرد: انسان باید مرتباً خود را بسازد و همانی می‌شود که خود را می‌سازد. اما چگونه باید خود را بسازد؟ اولاً باید کوشش کند. همچنین سؤال مطرح است که باید به چه سمتی برود؟ با چه میزانی خود را بسنجد و بسازد؟ با عقل، عشق و یا ذوق؟ کسی که ذوق شعری دارد هم خوب شعر می‌گوید و هم خوب می‌فهمد، اما تعریف ذوق نیز بسیار دشوار است. انسان ذوق دارد، اما آیا یک میزان جهان‌شمول و فراگیر در تعریف ذوق داریم؟ خیر، این تعریف بسیار دشوار است. ذوق را می‌فهمیم، اما سخت است که بتوانیم در مورد آن تعریف ارائه کنیم. به هر صورت انسان موجودی است که تاریخ را می‌نویسد، اما خودمان در تاریخ نوشته می‌شویم.

وی با اشاره به این مسئله که برخی‌ها همواره دعوای بین عقل و عشق را مطرح کرده‌اند، تصریح کرد: برخی فکر می‌کنند عقل و عشق با یکدیگر مخالفت دارند. در اینجا باید مثالی بزنم و آن اینکه، نور خورشید هم روشنی می‌دهد و هم گرما می‌بخشد. روشناییِ هستی عقل است و گرمابخشِ هستی عشق. هستی هم روشنایی در آن است که عقل است و هم گرما می‌بخشد که عشق است. کسانی بین این دو جنگ زرگری درست کرده‌اند، ولی عقل و عشق درگیری ندارند. هستی هم عقل است و هم عشق.

این چهره ماندگار فلسفه با اشاره به این بیت از حافظ که می‌گوید «عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد، برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد»، تصریح کرد: عقل وقتی به حقیقت حق رسید غیر از حقیقت چیزی نمی‌بیند و نمی‌پذیرد، اما عشق بر سرعت عقل می‌افزاید والا عقل وقتی به حقیقت رسید غیر از حقیقت را نمی‌پذیرد. حق و باطل مسئله جدی است. نمی‌شود در جهان زندگی کنیم و درستی و نادرستی را نفهمیم. در زندگی حق و باطل وجود دارد، اما آن چیزی که درست را از نادرست تشخیص می‌دهد عقل است. اگر عقل نبود سره از ناسره ممتاز نمی‌شد، لذا عقل بسیار مهم است.

وی بیان کرد: انسان با عقل خود تعریف می‌شود و همه موجوداتی که در این عالم هستند تمام می‌شوند، اما انسان نه اینکه در آخرت باقی می‌ماند، بلکه انسان به اندازه‌ای وجودش اهمیت دارد که در تاریخ نقش ایفا کند. این همه موجودات آمده و رفته‌اند، اما هنوز سقراط نامش در تاریخ باقی است، انبیا(ع) آمده‌اند و همواره باقی هستند که نقش انبیا(ع) نیز برجسته بوده است.

ابراهیمی‌دینانی در ادامه تصریح کرد: انسان در تاریخ نقش ایفا می‌کند، اما یک حیوان چه نقشی دارد؟ لذا اهمیت انسان در این است که ببینیم چقدر در تاریخ نقش ایفا می‌کند. انسان باید صادقانه کار را انجام دهد تا نقش خود را در تاریخ باقی گذارد. گویا سعدی به این مسئله توجه داشته و در یک بیت گفته است که «غرض نقشی است کز ما باز ماند، که هستی را نمی‌بینم بقایی»؛ یعنی چقدر در تاریخ نقش صادقانه و محمود ایفا کرده‌ایم، والا برخی از حقه‌بازان نیز نقش ایفا کرده‌اند. ابوسفیان در زمان رسول خدا(ص) وقتی زیرفشار قرار گرفت مجبور شد که تسلیم شود و روبه دوستان خود کرد و گفت که مغلوب شده‌ایم و باید ظاهراً اسلام را قبول کنیم، اما همان کار‌های قبلی را نیز داریم که با این جمله به دوستان خود درس نفاق داد، لذا این نیز یک نقش است، اما نقش ابوسفیانی است.

انتهای پیام

captcha