سیدمحمدحسین چگونه علامه طباطبایی شد
کد خبر: 3935164
تاریخ انتشار : ۲۴ آبان ۱۳۹۹ - ۱۵:۲۲
به مناسبت سالگرد رحلت صاحب «المیزان»؛

سیدمحمدحسین چگونه علامه طباطبایی شد

بیست و چهارم آبان سالگرد وفات یکی از بزرگترین نظریه‌پردازان مسلمان است؛ علامه سیدمحمدحسین طباطبایی، فیلسوف، مفسر قرآن و حکیمی متأله. او نکته‌ای از زندگی خویش را بازگو کرد که برای همه ما الهام‌بخش و درس‌آموز است.

محسن اسماعیلی

به گزارش ایکنا، محسن اسماعیلی، عضو مجلس خبرگان رهبری، در یادداشتی کوتاه به بیان راز موفقیت شگرف علامه طباطبایی در دستیابی به قله‌های علم و حکمت پرداخته است. متن این یادداشت در ادامه از نظر می‌گذرد؛

بیست و چهارم آبان سالگرد وفات یکی از بزرگترین نظریه‌پردازان مسلمان است؛ علامه سیدمحمدحسین طباطبایی، فیلسوف، مفسر قرآن و حکیمی متأله. او نکته‌ای از زندگی خویش را بازگو کرده است که برای همه ما الهام‌بخش و درس‌آموز است؛ خصوصاً برای جوانان عزیزی که برای گذر از دشواری‌های روزگار به دنبال روزنه‌ای هستند. تجربه علامه از این روزنه دو چیز است؛ یکی قرار گرفتن در معرض نسیم رحمت الهی و دیگری کوشش خستگی‌ناپذیر فردی.

آن بزرگوار نوشته است: «هر کسى حسب حال خود در زندگى‌‏اش خوشى و تلخى و زشت و زيبایی‌هايى ديده و خاطره‌‏هايى دارد. من نيز به نوبه خود و خاصه از اين نظر که بيشتر دوره زندگانى خود را با يتيمى يا غربت يا مفارقت دوستان يا انقطاع وسايل و تهيدستى و گرفتارى‌‏هاى ديگر گذرانيده‌‏ام، در مسير زندگى با فراز و نشيب‌‏هاى گوناگون روبه‌رو شده، در محيط‌هاى رنگارنگ قرار گرفته‏‌ام، ولى پيوسته حس مى‌‏کردم که دست ناپيدايى مرا از هر پرتگاه خطرناک نجات مى‌‏دهد و جاذبه مرموزى از ميان هزارها مانع بيرون کشيده، به سوى مقصد هدايت مى‌‏کند.

من اگر خارم و گر گل چمن‏‌آرايى هست / که از آن دست که مى‌‏پروردم می‌رويم‏

در اوايل تحصيل که به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقه زيادى به ادامه تحصيل نداشتم و از اين روى هر چه مى‌‏خواندم نمى‌‏فهميدم و چهار سال را به همين نحو گذرانيدم. پس از آن، يک‏باره عنايت خدايى دامن‌گيرم شده، عوضم کرد و در خود يک نوع شيفتگى و بی‌تابى نسبت به تحصيل کمال حس نمودم؛ به طورى که از همان روز تا پايان ايام تحصيل که تقريباً هفده سال طول کشيد، هرگز از تعليم و تفکر، احساس‏ خستگى و دلسردى نکردم و زشت و زيباى جهان را فراموش نموده و تلخ و شيرين حوادث را برابر مى‏‌پنداشتم. بساط معاشرت غيراهل علم را به کلى برچيدم.

در خورد و خواب و لوازم ديگر زندگى به حداقل ضرورى قناعت نموده، باقى را به مطالعه مى‌‏پرداختم. بسيار می‌شد (و به ويژه در بهار و تابستان) که شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه مى‌‏گذرانيدم و هميشه درس فردا را شب پيش مطالعه مى‌‏کردم و اگر اشکالى پيش مى‏‌آمد با هر خودکشى بود حل مى‌‏نمودم و وقتى به درس حضور مى‌‏يافتم از آنچه استاد مى‏‌گفت که قبلاً روشن بودم و هرگز اشکال و اشتباه درس پيش استاد نبردم.»

روحش شاد

انتهای پیام
captcha