به گزارش خبرنگار ایکنا، حجتالاسلام والمسلمین محمدتقی سبحانی، رئیس انجمن کلام اسلامی حوزه علمیه قم، شب گذشته هفتم اردیبهشتماه در شرح آیات اعتقادی قرآن، به تفسیر آیه ۱۰ سوره روم پرداخت. متن سخنان وی را در ادامه میخوانید:
معمولاً گمان داریم که معرفت و راه رسیدن به حقیقت تنها نیازمند به ابزارهای شناختاری است. انسانها اگر ابزارهای صحیح و سالم و روشهای درستی را در اختیار داشته باشند میتوانند به حقیقت برسند، اما واقعیت در محیط انسانی به گونه دیگری رقم میخورد. عواملی غیرشناختاری در حوزه هدایت انسان و تشخیصها و داوریها تأثیر میگذارد.
آیا چنین عواملی در قرآن کریم شناسایی شده است؟ آیا چیزی که امروز به عنوان روانشناسی یا جامعهشناسی معرفت از آن سخن میگوییم در قرآن کریم ریشه دارد؟ چگونه عوامل غیرشناختاری، وجودی، روانی و محیطی بر روی مقولهای به نام کشف حقیقت میتواند تأثیر بگذارد؟ اینها سؤالاتی است که با آیات قرآن کریم پاسخهایی را میتوان از آن برداشت کرد؟
در آیه ۱۰ سوره روم آمده است: «ثمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ؛ آخر سرانجام کار آنان که بسیار به اعمال زشت و کردار بد پرداختند این شد که آیات خدا را تکذیب و تمسخر کردند؛ زیرا معصیت، دل را تاریک کند و چون بسیار شود به ظلمت کفر انجامد». قرآن کریم در این آیه شریفه از مرحلهای از انحطاط انسان سخن میگوید که انسان را به مراحل خطرناکی از حیات خود نزدیک میکند.
در آیه شریفه، تکذیب آیات خدا و سپس استهزا، به سخره گرفتن، خندیدن به حقیقت، پشت پا زدن به واقعیتها و دور انداختن خوشبختی و سعادت، مرحلهای است که انسان گاه به آن دچار میشود. قرآن میفرماید که این چنین عاقبت و سرنوشت شومی، نتیجه یک عمل و اقدام انسان است.
انسانها با بدکرداری خودشان و وارد شدن در محیطهای آلوده، همراهی با فسادانگیزان و مشارکت در کار تبهکارانه و دوری از مسیر حقیقت، سرانجام به جایی میرسند که نهتنها حقیقت را نمیپذیرند و آیات الهی را به گوش جان نمیگیرند، بلکه شروع به تکذیب قرآن و رویارویی با پیام الهی میکنند. این تکذیب و مقابله به جایی میرسد که شروع میکنند با حقیقت برخوردی عاطفی و از سر تحقیر و استهزا انجام میدهند. این آن نقطهای است که دیگر برای انسان بازگشتی وجود ندارد.
انسانها تا در مرحله غفلت و تنبلی و بیاعتنایی به حقیقت و شک هستند که گمان و خیال و وهم را در ذهن میآورند و آن را جای حقیقت و علم میگذارند، هنوز راه بازگشت برای آنها وجود دارد، اما انسانی که به نقطه تکذیب و درگیری با حقیقت و تقابل و لجاجت میافتد، راه بازگشت و پلهای بازگشت به سوی حقیقت و وجود اصیل و حقیقی خودش را میبندد.
وقتی انسان در مقابل حقیقت به جای تأمل، تفکر و بصیرتاندیشی به تقابل و استهزا میرسد، معمولاً در آنجایی است که نه میتواند بر روی حقیقت اندیشه کند و حتی اگر اراده کند زمینههای ادراک و معرفت بر روی آنها بسته شده است. این است که قرآن میفرماید آن کسانیکه در زندگی به بدرفتاری، بداندیشی و انحراف روی میآورند فرجام و سرنوشت نهایی آنها ایستادن در مقابل آیات الهی و پیامها مطابق با وجدان و عقل است. اینها کسانی هستند که در نهایت به سخره گرفتن حقیقت و در افتادن با پیامها و پیامبران الهی میل میکنند.
در آیه شریفه با نکات و فرازهای مهمی مواجه هستیم که جا دارد. این نکات را برای فهم بهتر این آیه و تدبر در سایر آیاتی که هم مضمون و همراستا با آیه است، مورد توجه قرار دهیم. نکته نخست این است که این آیه شریفه از عرصهای پرده برمیدارد که معمولاً در معرفتشناسیهای بشری و تجربی، چندان به آنها توجه نمیشود. معمولاً حوزه معرفت، فضای اندیشهورزی و دانشجویی را با حوزههای فرامعرفت ارتباط نمیدهیم و این گونه تصور میکنیم که اگر کسی دارای عقل و احساس است و روشهای معمول را در فلسفه یا دانشهای تجربی به کار میگیرد، طبیعتاً به نتیجه میرسد، وجود اخلاق و عوامل عاطفی و ابعادی از حقیقت انسان که میتواند در حوزه معرفت مؤثر باشد. معمولاً در معرفتهای بشری چندان مورد توجه نیست، اما چنانچه در این آیه شریفه و آیات بعدی خواهیم دید قرآن کریم، سخت به چنین عواملی در معرفت اهتمام دارد و انسان را دائماً از این مسیرهای انحرافی پرهیز میدهد.
انسان یک کل به هم پیوسته است و قوای ادراکی و معرفتی انسان، بیرون از عواطف و احساسات او نیست. این قوا در موطن رو انسان قرار دارد و عقل و احساس بخشی از این هویت ترکیبی است و نمیتوان تصور کرد که این قوا به دور از سایر اجزای حقیقت انسان کارکرد مطلوبی داشته باشد. این آیه شریفه به ما از ارتباطی سخن میگوید که معمولاً مورد غفلت است که همان ارتباط میان معرفت با عوامل فرامعرفتی است.
نکته دیگر این است که قرآن یک موضع رفتاری و مجموعهای از کردارهای ناشایست را به عنوان عامل دوری انسان از حقیقت میشمارد. خداوند در قرآن ذم و نکوهش میکند کسانی را که در خودشان نمیاندیشند و میفرماید: «أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ۗ مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمًّى ۗ وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ؛ آیا در پیش نفوس خود تفکر نکردند (تا بدین حکمت پیبرند) که خدا آسمانها و زمین و هر چه در بین آنهاست همه را جز به حق (و برای حکمت و مصلحت) و به وقت (و حد) معین نیافریده است؟ و بسیاری از مردم به شهود و لقای خدا (در عالم غیب و وعده ثواب و عقاب بهشت و دوزخ و قیامت) به کلی کافر و بیعقیدهاند»(روم/8). خداوند همچنین میفرماید که آیا انسانها در عاقبت گذشتگان نمیاندیشند تا بدانند سرانجام آنها شد؟ اینها همگی نکوهشی برای عدم بهکارگیری و بلکه ناتوانی از بهکارگیری ابزارهای معرفت برای رسیدن به مسیر درست است.
در دنباله این آیات است که خدای متعال، خود به این پرسش پاسخ میدهد و میفرماید اگر آنها اندیشه نمیکنند و نمیتوانند عبرتآموزی کرده و به حقایق دست پیدا کنند، سرّ اساسی این است که آنچنان در تباهی و کردارهای ناشایست غوطهور شدهاند که دیگر فرصت بازگشت، تذکر و یادآوری حقیقت را از دست دادهاند. در اینجا این سؤال مطرح است که میان عمل، یک رفتار یا مجموعهای از رفتارها با حوزه معرفت که مقولهای کاملاً شناختاری و مربوط به کشف حقیقت است چه ارتباطی وجود دارد؟ آیا عمل میتواند در حوزه معرفت مؤثر باشد؟
گفته میشود که عمل میتواند از دو جهت به حوزه معرفت دستدرازی کرده و آنرا در مسیر نادرست قرار دهد که یکی خود عمل است. عمل و رفتارهای ما آثار و نتایجی در نفس و روح ما بر جای میگذارد. این پیامدها میتواند به اختلال دستگاه معرفتشناسی ما بینجامد و از سوی عوامل بیرونی مورد هجمه قرار بگیرد. همچنین رفتار، خود نتیجه پاره دیگری از عوامل است که به روحیات ما بر میگردد. گرایشات زشت ماست که سبب میشود در صحنه گناه و انحراف به آسیبها تن دهیم.
ریشههای اساسی رفتارهای ناشایست در ذهن ما زمینههای کجروی معرفتی ما را هم فراهم میکند. کسیکه از نظر روحی و اخلاقی دچار آسیبهای جدی است، بیتردید هنگامی که قرار است قلب و دیده و دستگاه فاهمه وی به کار بیاید، همین عوامل اخلاقی و روانی امکان بهرهمندی وی از این حقیقت را سلب میکنند. نکته دیگر این است که این فرایند و تأثیرگذاری چگونه اتفاق میافتد. در جای دیگری گفته شده که چگونه قلب و روح انسان از جهات مختلف دچار آسیب میشود.
در برخی از آیات به تعبیر قفل بر قلب اشاره شده است. در قرآن آمده است: «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا؛ آیا منافقان در آیات قرآن تفکر نمیکنند یا بر دلهاشان خود قفلها (ی جهل و نفاق) زدهاند»(محمد/ 24) در آیات دیگر تأکید شده که قلب بر اثر برخی انحرافات دچار زنگار شده است از جمله آمده است: «إِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ؛ که بر او چون آیات ما تلاوت شود گوید: این سخنان افسانه پیشینیان است»(مطففین/13). رفتارهای انسان به تدریج بر قلب سفید و پاک وی تاریکی میافکند و این پردههای تاریکی به تدریج تبدیل به حجابی بزرگ شده و همین منجر به ختم قلب میشود و انسان را در دیدن دچار کوری کرده و در شنیدن به کری میاندازد. انسان در این شرایط صداها را میشنود و واژگان را متوجه شده، اما متوجه معنای حقیقی آن نمیشود.
قرآن کریم در این باب به میزان فراوانی سخن گفته است؛ لذا مخاطب را به سوره مطففین ارجاع میدهم که به این عوامل اشاره کرده است که این افراد چون این مراحل را پشت سر میگذارند به تکذیب حقیقت میپردازند. نکته دیگر این است که آیه شریفه در ابتدا اراده سوء انسان را به عنوان مبدأ چنین فرایندی نام میبرد. انسان یا تعمداً یا ناآگاهانه وارد فسادانگیزان میشود و با آسیبها همراه میشود و به دنبال آن زمینه نفهمیدن، نشنیدن و فقدان تفکر و تأمل بر روی آثار و پدیدههای یادآوریکننده در وی فراهم میشود. انسانها در این مرحله امکان تفکر و دیدن و شنیدن را از دست داده و در نهایت حقیقت را انکار میکنند و وقتی چنین احساسی داشتند که این آیات کار آنها را تخطئه میکند؛ بنابراین از درک حقیقت باز میمانند، چراکه آن چنان در فساد غوطه خوردهاند که امکان درک پیام الهی را ندارند.
انتهای پیام