آفریدگار چشم، خود دارای بصیرت است
کد خبر: 4160734
تاریخ انتشار : ۲۵ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۸:۳۰
در صحبت قرآن/ 199

آفریدگار چشم، خود دارای بصیرت است

آری من تو را می‌بینم و حکمت سرشار آن است که آخر نمی‌بینی تو را دو چشم آفریدم از خاک و آب و هفتصد هزار رمز و راز در آفرینش آن هفت پرده چشم نهادم.

۳۶۵ روز در صحبت قرآن نوشته استاد حسین محی‌الدین الهی قمشه‌ای، کتاب چهارم از مجموعه کتاب‌های جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین منتشر شده است.

کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.

این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.

گروه اندیشه ایکنا به منظور بهره‌مندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعه‌‎هایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. یکصد و نود و نهمین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «آفریدگار چشم، خود دارای بصیرت است» تقدیم مخاطبان گرامی می‌شود.

 

أَيَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ ﴿۷﴾
أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ ﴿۸﴾
وَلِسَانًا وَشَفَتَيْنِ ﴿۹﴾
وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ ﴿۱۰﴾( بلد) 

آیا آدمی پندار که هیچ کس او را نمی‌بیند؟(7) آیا ما برای او دو چشم بینا قرار ندادیم(8) و او را زبان و دو لب عطا نکردیم(9) و او را به دو شاهراه(حق و باطل) هدایت ننمودیم؟(10)

پرسش بدیعی است آکنده از جواب، سرشار از حکمت‌ها، با عطری از بشارت و لحنی از عتاب: جواب این است که آری من تو را می‌بینم و حکمت سرشار آن است که آخر نمی‌بینی تو را دو چشم آفریدم از خاک و آب و هفتصد هزار رمز و راز در آفرینش آن هفت پرده چشم نهادم، از لطف، از قهر، از ناز، از مستی و خماری، از خشم و عتاب؛ و آن را به گوهری چون اشک مزین ساختم؛ گوهری خاموش، گویاتر از هزار زبان و آنگاه دهان با لبهای لطیف و سرخ‌فام و موهبتی چون بوسه که به اعجاز آن روح دو عاشق به سرزمین یکدیگر وارد می‌شوند، و فرشته غمگساری چون لبخند بر آن لبها نهادم تا در پیش جمال آن جامه چاک و خود را هلاک گردانی و اعجوبه‌‌ای چون زبان در آن به حرکت آوردم تا ژرف‌ترین اسرار ضمین خود را به چرخش آن در صحنه آوری و از همه شگفت‌تر دو شاهراه بلند را بی‌هیچ حجاب بر پرده جانب نقش کردم به خط یاقوت دل تا تو خود بر دروازه آن دو راه لوحی بیاویزی که این راه به دوزخ می‌رود و آن راه به بهشت. آری من این شناخت‌ها را در تو آفریدم تا به سوی من سیر کنی و عطر مستی‌بخش آن بشارت عظیم ابدیت را ببویی. و لحن عتاب این که «بیا آخر، تا چند بیگانه‌ای در میانه سوداها و خیال‌ها» 

انتهای پیام
مطالب مرتبط
captcha