به گزارش ایکنا، آزاده عباسی، عضو هیئت علمی دانشگاه و عضو هیئت مدیره انجمن علمی اعجاز، شب گذشته، 3 اردیبهشت، در نشست «تحلیلی بر ماجرای حضرت خضر و موسی در سوره کهف» به ایراد سخن پرداخت که در ادامه متن آن را میخوانید؛
اگر جستوجوی کوتاهی صورت گیرد، ملاحظه میکنید که پژوهشهای زیادی در مورد خضر و موسی سامان یافته و یکی از داستانهای پُرجاذبه قرآن همین داستان است و هر کسی از جنبههای مختلف به این داستان پرداخته است. برای نمونه جنبههای بلاغی، ادبی، عرفانی و یا روایی این داستان مورد توجه قرار گرفته است. همه اینها باعث شده که ما یک بستر مناسبی را برای پژوهش در این زمینه داشته باشیم و بحثهای زیادی هم وجود دارد. یک نکته اینکه، در داستانهای حماسی دنیا، داستانهایی نظیر داستان خضر و موسی مطرح میشود، چون در قرآن یک طرف داستان موسی و یک طرف عبد صالح است، میتواند داستان برای هر کسی مطرح شود.
این داستان، در مباحث عرفانی بسیار قابل توجه است و میتوان از دو جنبه به آن پرداخت؛ یکی جنبه سلوکی است و بعد هم تأویلات اجزاء مختلف که زمینه را برای این فراهم میکند که به سمت داستان خضر و موسی کشیده شویم. همچنین یک نکتهای هم در مورد داستان خضر و موسی اینکه، یکی از داستانهایی است که به صورت یکجا در قرآن آمده است. در مورد موسی شاید در هفده جای قرآن به صورت پراکنده آیاتی داریم، اما داستان تعامل موسی، خضر و موسی و عبد صالح، در یک جای قرآن بیشتر نیامده و یک داستان یکپارچه است که از نظر ادبی بسیار قابل توجه است؛ مانند داستان یوسف که در یکجای قرآن آن را داریم.
اما چند نکته در مورد داستانهای قرآنی به صورت اعم داریم که عبارت است از حقیقتگرایی، واقعیتگرایی، پرورش صفات انسانی و حکمتآموزی. به بحث تحلیل قصههای قرآن نمیپردازم، اما باید توجه کنیم که سبک بیان قرآن در این زمینه نیز گفتاری و نه نوشتاری. نوشتن متن با نقل قول آن متن متفاوت است. افرادی که به زبانشناسی علاقهمند باشند، میدانند که در زبانشناسی نیز بحثی با نام روایتشناسی داریم که جدای از بحثی است که در مطالعات قرآن و حدیث داریم.
از جمله مباحثی که در داستانهای قرآن مطرح میشود، بحث واقعگویی است؛ یعنی با توهم و خیال منافات دارد. اینطور نیست که تصور کنیم داستان خضر و موسی داستانی است که با خیال همراهی داشته باشد. چنانکه برخی از مفسرین هم گفتهاند، اما اگر یک مقدار داستان خیالی باشد از سطح عبرتآموزیاش کم میشود. آیتالله معرفت به این بحث پرداختهاند و گفتهاند داستانهای قرآن خیالی نیست و مثلاً داستان ناقه صالح این طور است. قرآن دارد موضوعاتی را مطرح میکند که با واقعیتهای علمی حیات ما در ارتباط است و در مسیر تاریخ به جهت عبرتآموزی ما مطرح میشود.
اما داستان حضر و موسی دارد یک گفتوگو را مطرح میکند که از آیه 60 سوره کهف آغاز میشود. داستان را که میخواهد شروع کند، گویی یک اپیزود فیلم سینمایی است که صحنه اول را با گفتوگو شروع میکند. در این داستان سه اتفاق را مطرح میکند، ولی از آنجا شروع نمیشود، بلکه یک عقبهای دارد که قرار است به عبد صالح برسد. موسی از خدا معلمی را طلب کرده و دارد میرود تا معلم را پیدا کند؛ یعنی ما معمولاً در داستان خضر و موسی از مقدمه غافل میشویم.
در آیه 60 سوره کهف: «وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا». در مورد اینکه چه کسی با موسی بود، برخی میگویند موسی به خدمتکارش گفت، برخی میگویند که به جوان همراهش گفت، اما به هر حال موسی با فردی همراه است، اما موسایی که اینجاست کدام موسی است؟ آیا موسی یک پیامبر برگزیده الهی است، یا چنان که برخی از کتب تاریخی و روایات اسرائیلیات در این زمینه وجود دارد، او از انبیای بنیاسرائیل و نوادگان یوسف است؟ علامه طباطبایی میگوید که اگر ادبیات قرآن را به صورت کلی بگیرید، موسی یک نفر است و موسی کسی است که پیامبر(ص) است. اگر قرار باشد موسای دیگری در قرآن یاد شود، نیازمند قرینه است و ما قرینهای نداریم؛ لذا میگوییم این داستان حتماً برای موسای نبی رخ داده است.
اما این جوان کیست؟ جالب است که از او به عنوان جوان یاد میکند. پیشنهاد میکنم که علاقهمندان، بحث معناشناسی واژه فتی را دنبال کنند. یکی از جاها در مورد اصحاب کهف است که آن هم در همین صورت کهف است. برخی میگویند که یوشع بن نون وصی موسی بوده است و البته روایات نیز به این مسئله تأکید دارد. برخیها میگویند که خود خضر است که از ابتدا همراه بوده، اما این مسئله به دلیل برخی شواهد رد میشود و برخی میگویند که خدمتکاری است که همراه موسی است؛ لذا این احتمالات در مورد آن جوان وجود دارد و آیه متشابه است.
موسی میگوید که این مسیر را میروم تا به مجمعالبحرین برسم که محل تلاقی دو دریاست. کتاب اطلس جغرافیایی قرآن کتاب خوبی در این زمینه است و تمام این مسیر را روی نقشه مشخص کرده و محل تلاقی دو دریا روشن است. اینها قرار بود مسیری را بروند و به مجمعالبحرین برسند و دنبال یک نشانه حرکت میکنند. قرآن میگوید که وقتی به آنجا رسیدند یک ماهی که همراهشان بود را فراموش کردند. معلوم میشود موسی و همراهش یک ماهی همراه داشتند؛ یعنی قبل از حرکت این ماهی را داشتند و یا تعبیری را علامه طباطبایی دارند که چون در آیات بعدی قصد خوردن آن را میکنند، نشان میدهد قابلیت خوردن داشته است، نه اینکه زنده باشد.
اتفاقی که برای ماهی میافتد یک معجزه است که ماهی به داخل دریا میرود. دو دیدگاه تفسیری وجود دارد و آن اینکه این ماهی به دریا افتاد و در امواج گم شد و رفت و برخی میگویند، وقتی به دریا افتاد ماهی زنده شد. ماهی به دریا افتاد و رفت، اما اینها حواسشان نیست و وقتی از آنجا رد شدند، موسی به همراهش گفت که آن غذا را بیاور تا بخوریم. جوان گفت که یادت هست یک جایی کنار یک صخره نشستیم؟ در آنجا ماهی را جا گذاشته و یادم رفت، اما مگر در آیات قبل نگفتند که در مجمعالبحرین ماهی را فراموش کردند؟ اما اینجا صحبت از صخره میشود. پس یکی از نکات تأویلی که در آیات داریم این است که این مجمعالبحرین و صخره چه اتفاقی افتاده است.
این فراموشی را به شیطان نسبت میدهد و درست است که عصمت دارند، اما از گزند شیاطین به دور نیستند و در داستان سایر انبیا(ع) نیز این داستان را داریم. موسی میگوید که این همان چیزی است که دنبالش بودیم و روی جای پاهایی که از خود بهجا گذاشته بودند برگشتند و نشان میدهد که جای پای آنها برقرار بوده است. موسی از ابتدا به دنبال نشانه بود و آن اینکه یک معجزهای رخ دهد و میگوید این آن چیزی است که دنبالش بوم.
رفتن دنبال نشانههای زندگی، در تعالیم دینی ما نیز وجود داشته که تحت عنوان عرفانهای جدید به آنها میپردازیم. این طور نبوده که موسی برود و خضر را پیدا کند، بلکه او دنبال پیدا کردن خضر است. بحثهای عرفانی که برای سیر و سلوک و سلوک عملی مطرح میشود، معطوف به این نگاه است که حتی گفته شده: «ترک این مرحله بیهمرهی خضر مکن»، بنابراین، لازم است استادی کنار ما باشد و برای یافتن آن استاد، باید مسیر سختی را در پیش گرفت و خون دلها خورد. سپس میگوید که وقتی برگشتند، در آن نقطه مجمعالبحرین بندهای از بندگان خدا را یافتند. از اینجا به بعد موسی و عبد صالح است و قرآن درباره داستان آن جوان همراه موسی سکوت میکند.
همچنین هر کجا قرآن میخواهد از عظمت یک پیامبر(ص) یاد کند و در این زمینه صحبت کند که کسی بسیار آدم بزرگی است، صحبت عبد بودن را مطرح میکند. وقتی سخن از معراج میشود نیز در آیه ابتدایی سوره اسراء میفرماید: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى ...». موسی نیز دنبال بندهای میگردد و این یعنی شرط سیر و سلوک این است که استاد عبد باشد. همچنین رحمتی از جانب خدا به خضر داده شده بود و علم هم دریافت کرده بود که این علم نیز غیراکتسابی بود که مختص اولیا است.
انتهای پیام