به گزارش خبرنگار ایکنا، نشست «انقلاب اسلامی و نسبت آن با علوم انسانی» امروز سه شنبه 17 بهمنماه، از سوی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
سیدمحمدهادی گرامی؛ عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در این نشست به سخنرانی پرداخت که گزیده سخنان وی را در ادامه میخوانید:
بنده در نسبت میان انقلاب اسلامی و علوم انسانی، تلاش میکنم دیدگاهم درباره تأثیرات انقلاب اسلامی بر علوم انسانی را بیان کنم. آن علوم انسانی که از دوره پهلوی در ایران شکل گرفت که بنده آن را علوم انسانی غیر روحانی مینامم، یک علوم انسانی وارداتی بود لذا مسئلهای که داشتیم این بود که با توجه به سابقه تاریخی دین در این کشور، این علوم انسانی هم باید در یک بستر و زمینه دینی شکل میگرفت. بنده نگاهم را به گفتمان فوکویی معطوف میکنم و چالش بنده این است که قدرت گفتمان الهیات، حقیقت و ایمان که به شکل مویرگی در ایران وجود داشته و خواهد داشت در این گفتمان غیر روحانی، عملاً نادیده گرفته میشد چراکه ما در یک سپهر برون گفتمانی، علوم انسانی را به پیش میبردیم.
معتقدم در چنین شرایطی با شرایط بنبست گفتمانی مواجه میشویم یعنی نمیتوانیم شرایطِ آن قدرت مویرگی گفتمانی که بر ما سیطره دارد را در نظر نگیریم. نشانههای این بنبست گفتمانی از همان دوران قبل از انقلاب، کمکم ظهور پیدا کرد لذا جریاناتی همانند سیدحسین نصر و قبل از آن سیدجمالالدین اسدآبادی، ضرورت بستر دینی را حس کرده و داعیهدار علوم انسانی اسلامی و بومی بودند. وجود چنین مواردی در دوران قبل از انقلاب، نشان دهنده این است که آنها هم، وجود این چالش درونگفتمانی را درک کرده و معتقد به چرخش پارادایمی بودهاند.
به نظرم انقلاب اسلامی ایران، چرخشی برای خارج کردن علوم انسانی ایران از شرایط امتناع گفتمانی بود. در این وضعیت، گفتمان دینی و تاریخی ما کاملا برجسته شد در حالیکه قبلا در بخشهای نهفتهتر جامعه وجود داشت اما در دوران پس از انقلاب، انکار آن امکانپذیر نبود. در دوران پس از انقلاب اسلامی، جریان علوم انسانی اسلامی تقویت شد و تلاش بر این بود که علوم انسانی بر بستر الزامات دین، بازسازی شود. در این راستا، جریاناتی شکل گرفت و شاهد توسعه نهادی هم بودیم. از سوی دیگر تأکیدات بسیاری شد که دستکم الزامات این سیطره گفتمانی را در نظر بگیریم.
وقتی یک علوم انسانی وارداتی و غیر روحانی را وارد یک بستر روحانی میکنیم قطعاً دارای الزاماتی است که باید به آن توجه کنیم. به نظرم اگر بخواهیم به الزامات این بستر گفتمانی توجه کنیم حداقل باید به یک سری سوالات پاسخ دهیم. گمانم این است که بنیادیترین سؤال، همان ارتباط دانش با ارزش و علوم وحیانی با علوم غیر روحانی است. همچنین رابطه حقایق متافیزیکی با واقعیتهای این دنیایی، از دیگر موضوعات است که محقق باید در نظر بگیرد.
مسئله بنده این است که جریان علوم انسانی غیر روحانی که از دوران قبل از انقلاب شکل گرفته و تاکنون هم نشانههایی از آن وجود دارد به شکل رندانهای از جوابگویی به این سؤالات طفره میرود. ما مجبوریم این سؤالات را طرح و در مسیر پاسخگویی به آن حرکت کنیم اما وقتی تغافل کرده و اساسا این پرسش را مطرح نمیکنیم و به گونهای عمل میکنیم که انگار حیطه مطالعات اسلامی باید در یکی از دانشگاههای غربی پیش برود در واقع خودمان را در شرایط امتناع گفتمانی قرار دادهایم.
اگر از منظر معرفت شناسی باوری به جوابگویی به این سوالات نداریم دستکم جامعه چنین انتظاراتی را از ما دارد بنابراین حداقل از منظر جامعه شناختی باید دنبال جواب به رابطه دانش و ارزش در علوم انسانی باشیم. نتیجه بحثم این است که انقلاب اسلامی، به همه جریانات علوم انسانی خدمت کرده و کمترین خدمت این بوده که کمک کرده علوم انسانی را از شرایط بنبست گفتمانی خارج کند.
همچنین سیدرضا حسینی؛ عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در این نشست به سخنرانی پرداخت که گزیده سخنان وی را در ادامه میخوانید؛
نکتهای که معمولاً بسیاری از اساتید درباره انقلاب اسلامی و نسبت آن با علوم انسانی، مطرح میکنند ضرورت توجه به مسئله است؛ مثلاً مرحوم کریم مجتهدی، بارها گفتهاند طرح درست مسئله، مهمتر از پاسخ به مسئله است. لازم به ذکر است انقلابها به برخی انقلابهای معمولی و کوچک و برخی انقلابهای بزرگ تقسیم میشوند و مثلا انقلابهایی همانند فرانسه و روسیه را از انقلابهای بزرگ میدانند. اما سوال این است که منظور از انقلاب بزرگ چیست؟ معنایش این است که این انقلاب، به هر نسبت که تأثیر بیشتری بر افکار عمومی جهان بگذارد و بر تحولات سیاسی و اجتماعی جهان تأثیرگذار باشد و تداوم پیدا کند یعنی دنبال داشته باشد به آن انقلاب بزرگ میگویند.
مثلاً انقلاب مارکسیستی در شوروی، انقلابی بزرگ بود و تقریبا نصف جهان را تحت تأثیر خود قرار داد. اما آیا این انقلاب مارکسیستی، هیچ فهمی از علوم انسانی نداشت؟ آیا نخبگان مارکسیست، فهمی از نظام سوسیالیستی که مطرح میکردند، نداشتند؟ قطعاً آنها فهمی از علوم انسانی مورد نظر و متناسب با آن انقلاب داشتند که این فهم به جامعه سرریز کرده و نهایتاً منجر به یک تحول اجتماعی یا هویت اجتماعی جدید میشود و در آخر منجر به انقلاب خواهد شد.
در مورد انقلاب اسلامی نیز چنین معنایی صادق است؛ انقلاب اسلامی به تعبیر بسیاری از شخصیتهایی که در مورد این انقلاب صحبت کردهاند جزو انقلابهای بزرگ است چون تکانههای آن به خوبی مشخص شده است و ادامه آن را در برخی از کشورهای عربی شاهد بودیم که الان جای صحبت کردن در مورد آن نیست اما قطعاً انقلابی بزرگ است. ولی نکته مهم این است که اگر این انقلاب بزرگ است و فهمی نخبگانی از علوم انسانی داشته پس نسبت آن با علوم انسانی موجود و تحول در علوم انسانی چیست و ما چرا باید در مورد علوم انسانی بومی و اسلامی صحبت کنیم؟
نکته اینجاست که وقتی انقلاب در اولین مرحله اتفاق میافتد ابتداییترین نظمی که ایجاد میکند نظام سیاسی جدید است و هرچه از نظام سیاسی فراتر رفته و تأثیرگذاری خود را به میزان بیشتری نشان میدهد با رویکردها، مفاهیم و مبانی دیگر، در مواجهه قرار میگیرد. وقتی تداوم یک نظام سیاسی را در نظر بگیریم منجر به یک رویکرد و ساختار تمدنی نیز خواهد شد. ما دنبال پایهگذاری نوع دیگری از روابط از جمله نگاه به انسان و جهان متفاوت از دیگران خواهیم بود. این انقلاب، با یک برتری در حوزه علوم انسانی مواجه است که باید با این برتری به نوعی مقابله کند.
در این شرایط، انقلاب اسلامی باید طرح خود را بیان کند که نشاندهنده تداوم این نظم سیاسی به سمت نظم تمدنی است. اینجاست که ضرورت طرح علوم انسانی به یک معنای بومی یا اسلامی آن ایجاد میشود. ولی از نظر بنده، اساسا کسی در این زمینه طرح مسئله نکرده است که ما چرا باید به یک مدل دیگر از علوم انسانی توجه داشته باشیم؟ ما باید طرح خود را بیان کنیم تا هم در مبانی و هم نظام ارزشی و هستیشناسی آن، تفاوتهای جدی با نگاه غربی داشته باشیم.
انتهای پیام